*محمد مهدی نازنینم**محمد مهدی نازنینم*، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پسرم ازنظرتاریخ قمریپسرم ازنظرتاریخ قمری، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

تمومه زندگیم محمد مهدی

پسرک خوش قولم

پسرک خوش قولم سلام  امروز تو یه کاری کردی که خیلی بهت امیدوار شدم. گیر داده بودی به یه ماشین خیلی ساده و به درد نخور که برات بخرم و منم راضی نبودم چون میدونستم دو دقیقه ای میخواد خراب بشه ، ولی از بس که تو اصرار کردی و گفتی من اینو میخوام ، منم گفتم به یه شرطی برات میخرم که بیای ببرمت حموم  تو هم سریع قبول کردی و من داشتم از تعجب شاخ در میاوردم چون تو از حموم خیلی بدت میاد و به همین راحتی نمیشه ببریمت حموم خلاصه ماشینو باز کردی و اومدی بازی کنی ولی همون لحظه اول ماشینو گذاشتی کنار و یه دفعه متوجه شدیم بدو بدو رفتی حموم  هممون تعجب کردیم . وقتی ازت پرسیدم تو که از حموم میترسی برای چی اومدی حموم ؟! ...
27 فروردين 1394

سفر زیارتی - تفریحی قم

از تاریخ دوم تا هفتم فروردین ماه ، برای عوض شدن روحیه ی قند عسلم رفتیم قم که هم تفریح باشه ،هم زیارت و هم تجدید پیمانی با حضرت معصومه (سلام الله) و امام زمان (عج الله) باشه ، که الحمدلله خیلی خوش گذشت . در واقع اولین مسافرتی بود که اذیتمون نکردی . آخه از نوزادی تا حالا هرجا میرفتیم کارت فقط گریه و بهونه گرفتن بود ، اما تو این سفر رکورد شکستی و اذیتمون نکردی. خیلی بهمون خوش گذشت ، مخصوصا که نزدیک حرم حضرت معصومه (سلام الله) یه شهربازی سر پوشیده بود که یاد گرفته بودی همش میرفتی اونجا و تقریبا روزی بیست سی هزار تومن بازی کامپیوتری میکردی که بازی عنکبوتا بود و چون خیلی وحشتناک بود دوسش داشتی و به زور از اون بازی جدات میکردیم. فقط حیف که...
27 فروردين 1394

شیرین زبونیای گل پسرم

محمد مهدی جون : مامانی عزیزم من لباسامو خیس کردم دعوام نمیکنی که؟! مامانی : نه عزیزم برای چی باید دعوات کنم؟! محمد مهدی : واااااای چه مامان خوبی دارم. مامانی : مگه قبلا بد بودم ؟! محمد مهدی: آخه بعدا منو دعوا میکردی ، کتکم میزدی !! مامانی در کمال تعجب : من ؟! کی تو رو کتک زدم فقط وقتی کار بد انجام میدی با صدای بلند دعوات میکنم. محمد مهدی : قول بده از این به بعد مامان خوبی برام باشی مامانی: پس تو هم قول بده پسر خوبی باشی.                                         وقتی میرم نماز بخونم ، میگی : التماس دعا منم میگ...
27 فروردين 1394

عکسهای جامانده از سفرشمال( 9 تا 14فروردین 94 )

امامزاده هاشم (ع)          اینجا طبق معمول سی دی بازی خریدی و میگی زود باشید لپ تابمو بدین بازی کنم.       بقیه عکسها در ادامه ی مطلب    قربون پسر با محبتم بشم که یه دفعه تصمیم میگیره گل بکنه و تقدیم مامانی و باباییش کنه.                           یه عکس با آقای خرگوش     یه عکسم با خرس پو ، یادش بخیر کوچیکتر که بودی از اینجور عروسکای تن پوش میترسیدی. ...
26 فروردين 1394

شهر بازی و تله کابین رامسر

از شانس ما هوا خیلی بارونی بود و نتونستی همه ی وسایل بازی رو سوار بشی.       هر چی کردیم با این دایناسور که عاشقشی عکس بگیری قبول نکردی و گفتی : اگه یه دفعه با اون دندونای تیزش منو گاز بگیره چی؟؟؟!!!!! که آخرش نیایش کوچولو رفت و باهاش عکس گرفت.     اینجا هم که سوار تله کابینی و میگی بزار بریم بالاتر ببینیم آخرش چی میشه؟!             اینجا هم تفرجگاه تله کابینه که ما خیلی خسته بودیم و دوست نداشتیم بریم بالاتر و بابایی الکی بهت گفت بالا خطرناکه دیگه نریم ، ولی توی شیطون گفتی بریم بالاتر ببینیم چه خطری هست ؟؟؟!!! ...
25 فروردين 1394

سواحل مجتمع تجاری آزاد بندر انزلی

    ( این شلوار و کلاه رو از این مجتمع برات خریدم.)              این عکسو بابایی اونموقعی که من و مامان نیایش جون رفته بودیم خرید از شما گرفته. به قول بابایی اینجا دیگه حوصله تون داشت سر میرفت.   ...
25 فروردين 1394

رستوران شاندیز رشت

دوازدهم فروردین ماه بعد از برگشتن از رامسر ، دنبال یه رستوران خوب میگشتیم که شام بخوریم تو هم گیر دادی به این رستوران و ما هم برای شام رفتیم اینجا  ولی طبق معمول تو فقط سفارش غذا دادی و به جز دلستر چیزی نخوردی.       تو این عکس هم که عشقت به نیایش گل کرده و بغلش کردی.     اینجا هم داری با قناریا بازی میکنی ، اینقدر اذیتشون کردی که بلاخره صاحب رستوران بهت چپ چپ نگاه کرد و ولشون کردی.       اینجا هم به قول خودت سردت شده و داری کنار شومینه خودتو گرم میکنی.   ...
25 فروردين 1394

شن بازی در سواحل بندر انزلی

  سیزده بدر امسال با خانواده ی آبجی نیایش که خواهر رضاعی تو محسوب میشه رفتیم شمال با وجود اینکه هوا خیلی سرد بود اما تو مشتاق بودی همش کنار دریا باشیم و شن بازی کنی. اینم چند تا عکس از بازیای تو در کنار دریا                                                            گل پسرم در کنار نیایش جون                    بابایی در کنار محمد مهدی جون و نیایش کوچولوی ناز     ...
25 فروردين 1394